روزی دنیا ایستاده بود
همه خاموش
بهتی مبهم
دیدگانی خسته
بی اراده
خیره به دوردستها
آیا کسی میآید از راه
گردی از راه برمیخیزد؟
که سلامم را جوابی گوید؟
و روزی رسید که چشم بر سویی چرخید
سوار آمده بود
در دوردستها
سوار بر اسبی سپید
خودش بود
همانی که میبایست میآمد
همانی که بالهایش به سپیدی برف بود
و در دلش هزاران ستاره
روشنگر شبهای بی ستاره
او آمده بود هر چند در دوردستها
اما میشد جلوه زیبایش را نظاره کرد
میشد گرمایش را حس کرد
و عطرش را چشید
27131 بازدید
7 بازدید امروز
20 بازدید دیروز
38 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian